وقتی که دایناسورها تازه مُرده بودند
و پیغمبرها در راه بودند
من شاعر تو بودم
و بادبان کلمه واژگان مرا میراند
تو سالهای نوری را بر گونههایت روشن نگاه داشته بودی
من صفحههای زبان را میچرخاندم
و با سرعت مافوق صوت دیوانه میشدم
روزی به خواب تو میآیم میبینی که من تواَم
و تیمارستانی با صد هزار عاشق هستم
ابرو حوالهی دریا کن
و مثل باد گذر کن از شهر پنجرههای ویران
من در تمام پنجرهها انتظار تو را میکشم
هر کس که ویرانههای چشم مرا دست کم گرفت ، نفرین شدهست :
عاشق خواهد شد
حتی اگر تو باشی که صدها هزار عاشق نابینا در شهرهای جهان داری
رضا براهنی
ماه...
ما را در سایت ماه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 9meynoushaana بازدید : 9 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 2:20