پیغمبری شدم که خدایش او را از خویش رانده بود
مسدود مانده راه زبان نبوتش
من آن جهنمم که شما رنجهایش را در خواب هایتان تکرار میکنید
خورشید ، هیمهای است مدور که در من است
یک سوزش مکرر پنهانی همواره با من است
و چشمهای من ، خاکستریست که از عمقهای آن
ققنوسهای رنج جهان میزایند
تنهایم
از آن زمان که شیدایی خجستهام از من ربوده شد
اینک منم
مردی که در صحاری عالم گم شد
مردی که بر بنادر میثاق و آشتی بیگانه ماند
مغروق آبهای هزاران خلیج دور
پیغمبری که خواب ندارد
رضا براهنی
ماه...
ما را در سایت ماه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 9meynoushaana بازدید : 7 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 2:20