برای تو حرف میزنم
تویی که
فرق از میان پیرهنت باز کردهای
دکمهها
به دستها خیرهاند
دستها اوج گرفتهاند
و در جنگلی دور
ماری دور درختش میپیچد
حلقه میشود
بالا میرود
حلقه میشود
بالا میرود
برمیگردد به زیر سیگاری
به قبرستانی از فکرهای خاکستری
در سرت به جای مو
همهمه آوردهای
دو ابروی مترادف
چشمهایت :
کلاغهای وحشی در روشنای صبح
لبهایت :
ماهیانی در تلاطم تورها
مردمکهایم میچرخند
مردمکهایم :
کودکانی که از سیاهی زندان
به تماشای بالا رفتهاند
در چهرهات دریچهها
راه به دنیای دیگری دارند
به روزهای دیگری
تو را در سنگ دیدم
تو کوه بودی
تو را در برگ دیدم
درخت بودی
تو را در خواب دیدم
تو خواب بودی
لیوانی شکسته در گلو دارم
مردمکها در آبها شناورند
کلاغها دور میشوند
و دریا در ماهی کوچکش
غرق شده
زیباییات غمگینم میکند
بهزاد عبدی