گرم میتپيد
میخواستم از دوستت دارم
از عاشقانهای بنويسم
جنگ شد
خون از کلمه بالا رفت
گودیهايش را پر کرد
بوی تلخی
در مشام درختها پيچيد .
پشت شيشه
ابرها صورتشان را گرفتهاند
باران را به روز ديگری میبرند .
بين ديوارها
رو به کلماتی ترس خورده
خون گرفته
عاشقانهای از من گذشته است
علیرضا عباسی