که بغل میکند جنونش را
که در آغوش میکشد هر شب
گریهی کودک درونش را
قلب من کودکی کهنسال است
که بلد نیست کودکی بکند
کودکی که هنوز میترسد
اشتباهات کوچکی بکند
قلب من قلب دختری ترسوست
که از آغاز درد میترسد
از پدر ، از نگاه ، از خشمش
از کمربند و مرد میترسد
عشق را دیده است تنها در
جای خالی جمله سازیهاش
مادری شاد و خوب و خوشبخت است
در خیالات و خاله بازیهاش
قلب من کودکی سر راهیست
که زنی نیمه شب رهایش کرد
هر کسی را که ذرهای زن بود
زیر لب مادرم صدایش کرد
قلب من مادری فداکار است
روز و شب پای گاز میسوزد
روی لبهای خستهاش اما
باز لبخند تازه میدوزد
قلب من یک زن میانسال است
از شروع جدید میترسد
در سیاهی روزگارش از
کشف موی سفید میترسد
قلب من جانماز پیرزنیست
که طلب میکند بهشتش را
که پس از سالها پذیرفته
بی کسیهای سرنوشتش را
قلب من آن بنای تاریخیست
که گذشت زمان خرابش کرد
قلعهای با شکوه و برفی بود
که زمان چکه چکه آبش کرد
پرم از ضجهی زنانی که
ترسهای بزرگ میزایند
میشناسند جای زخمم را
برههایی که گرگ میزایند
بغلم کن هنوز میترسم
ترسهایم درندهام بکنند
بغلم کن که مردهام ، شاید
بوسههای تو زندهام بکنند
رویا ابراهیمی