شب و روز مونس من غم آن نگار باداسر من بر آستان سر کوی یار بادا دلش ارچه با دل من به وفا یکی نگرددبه رخش تعلق من ، نه یکی ، هزار بادا چو رضای او در آنست که دردمند باشمغم و درد او نصیب من دردخوار بادا ز ملامت رقیبان نکند گذار بر منکه بت من از رقیبان به منش گذار بادا سخن کنار پر خون که مراست هم بگویمبه میان لاغر او ، که درین کنار بادا چو باختیار کردم دل و جان فدای آن رخگر ازو کنم جدایی نه باختیار با,دردخوار ...ادامه مطلب